قایقی در تلاطم دریا

...سه نقطه سر خط

قایقی در تلاطم دریا

...سه نقطه سر خط

فقر

میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست .....
فقر ، عریانی هم نیست ......
فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند .........
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند .....
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...

ای روزگار...

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود
اگر کسی تو را آنطورکه میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعی کسی است که دستهای تورابگیردولی قلب تورالمس کند بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی  که هرگزبه اونخواهی رسید 

غمی غمناک

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است

 

ادامه مطلب ...

سیگاری

                                                 

یک نفر را دیدم داشت دو تا نخ سیگار را با هم می کشید  

 ازش پرسیدم چرا این طوری سیگار می کشی؟ 

 گفت یکیش برای خودمه و یکیش برای دوست زندانیم....  

 چند وقت بعد که دیدمش با یه سیگار. به طرفش رفتم 

 و گفتم خوشحالم که دوستت آزاد شده 

 گفت:من ترک کردم این برای دوست زندانیمه....

درد عاشقی

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .

ادامه مطلب ...