یک نفر را دیدم داشت دو تا نخ سیگار را با هم می کشید
ازش پرسیدم چرا این طوری سیگار می کشی؟
گفت یکیش برای خودمه و یکیش برای دوست زندانیم....
چند وقت بعد که دیدمش با یه سیگار. به طرفش رفتم
و گفتم خوشحالم که دوستت آزاد شده
گفت:من ترک کردم این برای دوست زندانیمه....
هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار
و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند
اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود
مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند
می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند
ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق یک عادت مداوم تکراری , با چشم هایی رو به پایین , مسیر هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .
مژده ،ای دل ،که دگر باد صبا باز آمد
هدهدخوش خبر از طرف سبا باز آمد
برکش،ای مرغ سحر،نغمه داودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن؟
که بپرسید که چرا رفت و چرا باز آمد
مردمی کرد و کرم لطف خداداد بمن
کان بت ماه رخ از راه وفا باز آمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود بامید دوا باز آمد
معلم شهید دکترعلی شریعتی
ادامه مطلب ...با من فقط از خدا بگو...
ای بی مثال! چنان مهربانانه، دامان عطوفت و رحمانیتت را بر ما گشوده ای
و سایبان نیازها و هراس هایمان شده ای که یادمان می رود
ما ضعف مطلقیم و تو قدرت محض؛ چنان که فراموشمان می شود
تو غنی هستی و ما فقیر؛ تو قادری و ما عجز مطلق
تو خدایی و ما عبد درمانده!
ادامه مطلب ...