قایقی در تلاطم دریا

...سه نقطه سر خط

قایقی در تلاطم دریا

...سه نقطه سر خط

نکته ها و پندها

در راه رسیدن به اوج با مردم مهربان باش چرا که هنگام سقوط با همان مردم رو به رو خواهی شد .

کودکان به آنچه می کنید بیش از آنچه می گوئید توجه دارند .

عادات بد، رختخواب گرم و راحتی هستند که خزیدن به درون آن آسان و خارج شدن ازآن دشوار.

شکست فرصتی برای شروع مجدد و هوشمندانه تر است .

درد ورنج اجتناب ناپذیر است ولی بد بختی و بیچارگی انتخابی است .

نگرانی جریان باریکی ازترس است که اندک اندک درذهن جاری می شود و اگر تقویت شود کانالی میسازد که هر فکر دیگری را خشک می کند.

اعتماد به نفس همیشه حاصل درست عمل کردن نیست بلکه نتیجه نترسیدن از اشتباه است .

چهار چیز برگشت نا پذیرند:  جمله خارج شده از دهان ،  تیر رها شده از کمان ، زندگی گذشته و فرصت های از دست رفته.

ترس گرچه خالق نیست اما می تواند از هیچ ؛ چیزی بیافریند.

خدمتی که به خود می کنیم در درونمان می میرد ولی آنچه برای دیگران انجام می دهیم فنا ناپذیراست.

گرمای یک دوست در کنار شما می تواند به مراتب بیشتر از یک کت گرانقیمت باشد.

درآرزوی کاری مطابق با توانتان نباشید توانی مطابق با کارهایتان ارزو کنید.

کسی که به خاطر شما دروغ می گوید به شما نیز دروغ خواهد گفت.

کسی که نمی خواهد با خار سرو کار پیدا کند به دنبال گل نمی رود.

سریع فکر کنید ولی آهسته سخن بگوئید.

هنگامی که خود را در مشکل  غرق می کنید احتمال یافتن راه حل بسیار ضعیف می شود.

سه چیز روح شما را محدود می کند:  منفی بافی ، پیش داوری  وعدم تعادل.

مشکلات فرصت هایی هستند در لباس کار و تلاش .

تنها مقصود ما در زندگی عشق ورزیدن به یکدیگر است اگر از عهده این مهم بر نمی آییم حداقل بکوشیم تا یکدیکر را نیازاریم .

زندگی

تصمیم گرفتم پاره ای از وقتم را صرف دانستن زندگی مردم بکنم.

جمعیت کثیری از مردم را دیدم که مشغول گفت و گو بودند.

از یکی پرسیدم:به نظرت بالاترین ارزش زندگی چیست؟

گفت:اینکه می توانم شبانه روز با تلفن صحبت کنم و………….

قبل از آنکه جمله اش راتمام کند از اوتشکر کردم وبه راهم ادامه دادم.

از دیگری پرسیدم:به چه امید زندگی می کنی؟

گفت:به امید ظهور امام زمان که بیاید وجهان را از ظلم نجات دهد.

ادامه مطلب ...

خدایا

خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که می دانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است .

خدایا یا مهر آنان را که در دلشان بر من محبتی نیست از دلم بیرون کن یا به من صبری ده که کسانی را که دوستم ندارم دوست داشته باشم .

خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم. حتی درد محکوم شدن به گناه های ناکرده ام را.

خدایا بر من ذره ای از رحمت بیکرانت را ببخش تا بتوانم آنانکه محبتم را تقدیمشان کردم و تحقیر شدم ، آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که درحقم ظلم کرده اند را ببخشم .

خداوندا دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال . یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتی خالی کن .

خدایا می دانم که نادانم به ذره ای از علم بیکرانت دانایم کن .

بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم .

خداوندا راه گم کرده ام ، هدایتم کن .

خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست .

خدایا شکّم را به باور ، باورم را به ایمان و ایمانم را به یقین مبدل فرما.

خداوندا با من چنان کن که در خور مقام پادشاهیت باشد نه در خور مقام پست دنیایی من .

زندگی خروسی!

 

                                                                       

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای 

 کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر 

 حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.  

مرغ و خروس ها  می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم  مرغ پیری داوطلب شد تا روی  آن  بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. 

 یک روز تخم شکست و جوجه  عقاب  از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید  که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده  اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این  که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج  می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند  آنها پرواز کنم. 

 مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز میکردند خیره  شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می  گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم 

 کم کم باور کرد. 

بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد ازسالها   زندگی خروسی، از دنیا رفت. 

 توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال  رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.

شاد باشید...

 
«ابراهام لینکلن» گفته است اغلب مردم تقریباً به همان اندازه ای شاد هستند که انتظارش را دارند. در واقع آنچه که در زندگی برای ما رخ می دهد آنقدر ها تعیین کننده شادی ما نیست، بلکه بیشتر نوع واکنش ما نسبت به آن رخدادهاست که نقش تعیین کننده دارد.
فردی که تازه کارش را از دست داده است ممکن است این پیشامد را به فال نیک بگیرد. پیشامدی که می تواند منجر به بروز موقعیتی تازه برای یک تجربه شغلی جدید، کشف قابلیتهای تازه و محک زدن استقلال او در محیط کار گردد. در شرایط مشابه ممکن است تصمیم بگیرد که خود را از یک ساختمان بیست طبقه پایین بیندازد و مشکل را تمام کند. بنابراین در برابر یک موقعیت یکسان یکی ممکن است به وجد بیاید و دیگری اقدام به خودکشی کند. یکی بدبختی و فلاکت را می بیند و دیگری موقعیتها و فرصتهای تازه را.
شاید در اینجا مساله را کمی بیش از اندازه ساده فرض کرده باشیم اما به هر حال این واقعیت به قوت خود باقیست که ما خود تصمیم می گیریم که در زندگی چگونه تحت تاثیرقرار بگیریم. حتی اغلب کسانی که کنترل روانی خود را از دست می دهند باز هم تصمیم به این امر می گیرند در واقع این افراد به خود می گویند: مثل اینکه زندگی کمی بیش از اندازه برای من دشوار شده است شاید بهتر باشد برای مدتی کنترل ذهنم را از دست بدهم.
اما شاد بودن همیشه آسان نیست. شاد بودن می تواند یکی از بزرگترین مبارزات ما در صحنه زندگی باشد و گاه می تواند تمام پافشاری ها، انضباط فردی و تصمیماتی را که برای خود فراهم آورده ایم مخدوش کند. معنای بلوغ، قبول مسئولیت شادی خویش و تمرکز بر داشته ها بجای نداشته ها ست. از آن جایی که انسان افکار و اندیشه های خود را بر می گزیند الزاماً تعیین کننده میزان شادی های خویش است. برای شاد بودن باید بر افکار شاد تمرکز کنیم اما ما غالباً بر عکس عمل می کنیم. اغلب تعریف ها و تمجیدها را ناشنیده می گیریم اما حرفهای ناخوشایند را مدتها در ذهن نگه کی داریم.
اگر اجازه بدهید که یک تجربه یا یک حرف رکیک ذهن شما را به خود مشغول کند خود شما از عواقب آن رنج خواهید برد. یادتان باشد که شما زیر سلطه ذهن خود هستید
اغلب مردم تعریف ها و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش می کنند اما یک اهانت را سالها بخاطر می سپارند. آنها مانند آشغال جمع کن هایی هستند که هنوز توهینی را که بیست سال پیش به آنها شده است با خود حمل می کنند.
مثلاً مریم می گوید: من هنوز یادم هست که در سال ۱۳۴۰ او چطور به من گفت که چاق و احمق هستم. احتمالاً مریم حتی تعریف و تمجیداتی را که دیروز از او شده است بخاطر نمی آورد اما هنوز سطل زباله ۳۰ سال پیش را به این طرف و آن طرف می کشد.
یادم می آید بیست و پنج ساله بودم که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و به خود گفتم: تا امروز به اندازه کافی گرفته و غمگین بوده ای، اگر تصمیم داری که روزی در زندگی آدم واقعاً شادی بشوی چرا از همین حالا شروع نمی کنی؟ تصمیم گرفتم که آن روز بسیار شادتر از گذشته باشم و این تصمیم واقعاً کارساز شد. بعدها از آدمهای شاد دیگر پرسیدم: شما چطور به این شادیها رسیدید؟ در تمام موارد جوابهای آنها دقیقاً بازتاب تجربه خود من بود. می گفتند:
ما به اندازه کافی بیچارگی و درد و رنج و تنهایی کشیده بودیم و تصمیم گرفتیم که این وضعیت را تغییر بدهیم.
● خلاصه کلام :
گاه شاد بودن می تواند کاری بس دشوار باشد. لازمه شاد زیستن، جستجوی زیباییها و خوبیهاست. یکی زیبایی منظره را می بیند، دیگری کثیفی پنجره را. این شما هستید که انتخاب می کنید چه چیز را ببینید و به چه جیز بیندیشید. کازانتزا کیس گفته است:
« قلم و رنگ در اختیار شماست. بهشت را نقاشی کنید و بعد، وارد آن شوید.»