قایقی در تلاطم دریا

...سه نقطه سر خط

قایقی در تلاطم دریا

...سه نقطه سر خط

خوبی ها

 زندگی دفتری از خاطره هاست
یکنفر در دل شب
یکنفر در دل خاک
یکنفر همدم خوشبختیهاست
یکنفر همسفر سختیهاست
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفر و رهگذریم ‏
آنچه باقیست فقط خوبیهاست
 

جانباز

دستان تو گرچه نیست اما زیباست،  

آن پیرهنی کز آستینش پیداست، 

 مجنون نشدی وگرنه می فهمیدی، 

 جانباز، شهیدی است که چندی با ماست ...  

پدر

پدرم قاتل است!
به حقیقتی تلخ می اندیشم؛قابیل بکشت هابیل را!!
حقیقت این است که ما فرزندان پدری قاتلیم!
پدری که عشق را، خویشاوندی را، صلح را، با هم زیستن و همزیستی را، مهربانی را و انسانیت را کشت!
پدری اسیر شهوت و حسادت!
آری ما فرزندان همان پدریم!
ما از تبار قابیلیم! 

اکنون که بزرگتریم...

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم.

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود.

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند.

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.

کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست.

سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد.

سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد.

ادامه مطلب ...

کتیبه

من گریزانم ازآن جمع که بد کردارند
نشنوم پند ازآنان که سبک پندارند
طعنه وسرزنش ولعنت ونفرین زین قوم
بر کسانیست که میخواره و بی آزارند
دانش و عقل نروبند به هنگام ِ درو
دستهایی که همه عمر عبادت کارند
من نه آنم که کنم سلطنت از بهرِ مَقام
شاهم و برده ِمردمان که مردم دارند
نشود نان ِشبِ سفره ِما خواب ِبهشت
جز کلاهی که سر ِ بیخبران بگذارند
بینوا راچه رسیده ست ازین تحفه اگر
ابروباد ومَه وخورشیدوفلک درکارند
زیرهرسلطه نگیرند به گفتار ِفریب
مردمی را که ز کردار ِ خِرَد پُربارند