من ایمان آوردم به خیانت و به تمام عشق های افلاطونی که تنفر می شوند و دورغهایی که راستتند!
من ایمان آوردم به دوستانی که خائن می شوند...
من ایمان آوردم به خدای ریش سپیدی که برای آرامش بنده هایش هیچ کار نمیکند.
یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد.
یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است.
یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست.
یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران تعریف کنم.
یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند.
یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند، یادمان باشد که که دلی نو بخریم.
یادمان باشد که : فرار؛ راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی.
یادمان باشد که : باور هایم شاید دروغ باشند.
یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند.
یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم.
یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد.
یادمان باشد که : برای دیدن باید نگاه کرد، نه نگاه !