من اشاره کردم که ما در مرحله گذر از دین قرار داریم؛ به این معنی که انسان در مسیر تکامل (البته منظورم تکامل صرفا فیزیکی نیست که به اشتباه از نظریه چارلز داروین استنتاج میگردد) به جایی رسیده است که دیگر می تواند از دین رها شود؛ درست مانند مرحله ای که از بند چندگانه پرستی یا بت پرستی آزاد گردیده است. برای اینکه بتوانم این مطلب را روشن تر بیان کنم توضیح بیشتری میدهم: خداوند زاده ی ترس انسان است. اما چرا؟ انسان در ابتدا مانند دیگر حیوانات بوده است با محدودیت اطلاعات و حتی ارتباط با همنوع روبرو بوده است، پس منطقی است که این موجود حیوان گونه که از نیروی تفکر کم ترین بهره را می برد ترس هایی خفیف تر داشته باشد. به این ترتیب خدای او خدای بسیار ساده ای خواهد بود. در مرحله بعد، این انسان با گذشت زمان و جمع آوری اطلاعات بیشتر و گسترده شدن محدوده ی ارتباطش با دیگر همنوعان، بیشتر دچار تفکر می گردد و مسائل را بیشتر از پیش کنکاش می کند؛ پس لازم است که خدای او با منطق او همگون باشد. به همین دلیل در این دوره که قبایل شکل گرفته اند شاهد خدایان توتِم هستیم. با پیشرفته تر شدن انسان، اطلاعات بیشتر و ارتباط بیشتر میسر میگردد. در این مرحله انسان که به ناتوانی های خویش بیشتر از پیش آگاهی یافته است، بناچار باید خدایی را برگزیند که لایق چنین بنده ای باشد، خدایی که بتواند ترس های او را التیام ببخشد. به این ترتیب انسان ماورای اتفاقاتی همچون سیل،خروش آتشفشان ها، خشکسالی و غیره بدنبال دلیلی می گردد. و چون دانش او آنقدر کامل نیست که علت العلل را در یابد روی به آلِهه پرستی می آورد. این انسان ورای خشکسالی، خدای تیر را می بیند؛ ورای دریاها و آب ها، آناهیتا را جستجو میکند؛ و در زمان جنگ از بهرام مدد می طلبد. و سرانجام روزی میرسد که عموم انسان ها نیاز به خدایی یگانه و قادر مطلق پیدا می کنند. دین ها و شرایع متفاوتی، کهنه یا نو، شکل می گیرند و هر کدام در نقطه ای از جهان یگانه پرستی را ترویج می کنند. هرچه این ادیان به هم نزدیکتر باشند، وجه اشتراک بیشتری نیز در آنها یافت می شود. مانند ادیان ابراهیمی که همگی یک چیز را فریاد می زنند. یا مانند ادیان شرقی که شباهت های بسیاری با هم دارند. مرحله گذر از دین اما از این جا به بعد انسان وارد مرحله ای جدید خواهید شد. البته هنوز در ابتدای مرحله گذر از مرحله قبل و ورود به این مرحله قرار دارد. اما چرا انسان، که هر چه بیشتر پیشرفت می کند بیشتر احساس خطر می کند و بر ناتوانی خویش آگاهی می یابد، در این مرحله خدا را که تنها یاور اوست کنار می گذارد؟ انسان این عصر بخاطر تفکر بسیار پیشرفته اش صاحب دانشی هرلحظه دچار پیشرفت گردیده است. خدایی که او تا دیروز می پرستید قرار بود از او در برابر خطرات محافظت کند اما انسان اکنون قادر است که تنها با اتکا به دانش خود آنها را حل و فصل کند یا به چگونگی رخداد آنها پی ببرد (البته فقط به چگونگی رخداد نه چرایی رخدادها) ،پس دیگر چه نیازی به چنین خدای بی حاصلی دارد؟ شاید گفته شود انسان از دنیای بعد از مرگ خبر ندارد. یا اینکه از کجا معلوم است که بعد از این مرحله دوباره به وجود بی همتای خدا پی نبرد؟ یا اینکه بعد از این مرحله چه مرحله ای وجود دارد؟ در اینجا باید بگویم که من تسلیم هستم. هیچ نظری برای بعد از این مرحله ندارم و هیچ نظری را هم نخواهم پذیرفت. زیرا هیچکدام از عناصر این مرحله اتفاق نیافتاده است که بتوان آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. .امیدوارم تمامی دوستان که مخالف نظریه بالا هستند، حداقل آزاداندیش باشند و مرا بخاطر درج آنها ملامت نکنند. من تمایلی ندارم که Atheist قلمداد شوم اما میپذیرم که Agnostic هستم حوزه ی اثبات و رد موجودیت خدا بسیار بحث برانگیز است و بنظر می رسد که با مشکلاتی لاینحل روبرو است که تنها با داشتن ایمان آنرا می توان پذیرفت. در واقع ایمان نماینده عشق در وجه الهی است.